روزگاری است که احساس فراموش شده است!!
روزگاریست که احساس فراموش شده است
عطرگیرای گل یاس فراموش شده است
صحبت از شهر پر از آهن و بی عاطفگی است
گندم و مزرعه و داس فراموش شده است
سادگی، عشق، صمیمیت و پاکی و صفا
پیش برق خوش الماس فراموش شده است
دیگر امروز به خود هم فلز آویخته اند
گوشوار گل و گیلاس فراموش شده است
خنده ها شیشه های و سینه و دلها سنگی است
روزگاریست که احساس فراموش شده است . . .!